وای وای وای
مانی جونم این روزا حسابی شیطون شدی پدرمو در اوردی پوستمو کندی و........... بذار دیگه چیزی نگم دیروز رفتیم خونهء دایی اینا شب هم بابات اومد دنبالمون یه چای درست کردم و نشستیم و داشتیم فوتبال بارسلون و چلسی رو میدیدیم ده بار به بابات گفتم چاییت رو بخور اونم ده بار گفت مواظب باش مانی دست نزنه ده بار هم سینی رو جابه جا کردم نمیدونم چی شد که یهو حمله کردی و چای رو ریختی تنها کاری که کردم دستت رو تا مچ کردم تو دهنم نگی دهن مامانم چقد گشاده نه حالم داشت بد میشد انگشتات ته حلقم بود و با سرعت دویدم تو آشپزخونه و دستت رو بردم زیر شیر آب بابات هم مشت میزد رو زمین و میگفت تو حواست به بچه نیست اما خدا رو شکر چیزیت نشد وای با...
نویسنده :
مامان ماني جون
19:10